جدول جو
جدول جو

معنی پنج چوبه - جستجوی لغت در جدول جو

پنج چوبه
(پَ بَ / بِ)
نوعی خیمه است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پنج چوبه
نوعی خیمه است
تصویری از پنج چوبه
تصویر پنج چوبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنج نوبت
تصویر پنج نوبت
پنج باری که در طول شبانه روز بر در سرای پادشاهان کوس، دهل یا نقاره می نواختند. گویند در زمان اسکندر در شبانه روز سه نوبت می زدند و در زمان سنجر پنج نوبت شد، پنج وقت نماز، اوقات نمازهای پنج گانه
پنج نوبت زدن: کنایه از اظهار شکوه، جلال و عظمت کردن، برای مثال از عصا، ماری و از استن، حنین / پنج نوبت می زنند از بهر دین (مولوی - ۱۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج روزه
تصویر پنج روزه
مدت پنج روز، آنچه پنج روز طول بکشد، کنایه از مدت کم، برای مثال دور مجنون گذشت و نوبت ماست / هرکسی پنج روزه نوبت اوست (حافظ - ۱۳۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شُ بَ / بِ)
کنایه از حواس خمسۀ ظاهره است که آن سامعه، باصره، لامسه، ذائقه و شامه باشد. (برهان قاطع) :
یک دو شد از سه چرخش چاراصل و پنج شعبه
شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ هََ / هَِ)
سپاهی که پنج فوج داشته باشد و به عربی آن را خمیس گویند. مقدمه، قلب، میمنه، میسره و ساقه، و کوهه بمعنی کوه و حمله و موج بزرگ و سیلاب آمده و همه اینجا مناسب اند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ / شِ)
مخمس. (زمخشری) (منتهی الارب).
- پنج گوشه کردن، تخمیس
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نُو بَ)
نوبت پنج وقت که بر در پادشاهان زنند و این از عهد سلطان سنجر مقررشده است، و پیش از این سه نوبت میزدند. (غیاث اللغات). نقاره ای است که پنج وقت بر در سرای ملوک میزده اند. پنج وقت نقاره ای باشد که در شبان روز بر در سرای سلاطین نوازند:
خواهی که پنج نوبت الصابرین زنی
تعلیم کن ز چار خلیفه طریق آن.
خاقانی.
ای پنج نوبه کوفته در دار ملک امر
لا در چهار بالش وحدت کشد ترا.
خاقانی.
در هیچ چار شهر خراسان مکرمت
کس پنج نوبه نازده چون سنجر سخاش.
خاقانی.
زده در موکب سلطان سوارش
بنوبت پنج نوبت چار یارش.
نظامی.
پنج نوبت زن شریعت پاک
چار بالش نه ولایت خاک.
نظامی (هفت پیکر ص 6).
سرخ گل را بسبز میدانی
پنج نوبت زنان بسلطانی.
نظامی.
فردا که او پنج نوبت ارکان شریعت بزند و چتر دولت او سایه بر اطراف عالم گسترد... (مرزبان نامه).
پنج نوبت می زنندش بر دوام
هم چنین هر روز تا روز قیام.
مولوی.
گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند
نوبت بدیگری بگذاری و بگذری.
سعدی.
آنرا که چارگوشۀ عزلت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است.
؟
، پنج چیزی که مینوازند چون دهل و دمامه و طنبک و نای و طاس. (غیاث اللغات). پنج آلت اعلام جنگ را نیز گویند که دهل و دمامه و طبل و سنج و دف باشد، کنایه از بانگ نماز پنجگانه. (غیاث اللغات). پنج وقت نماز:
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
که هست قائد این پنج، پنج نوبت لا.
خاقانی.
ندای هاتف غیبی ز چار گوشۀ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
- پنج نوبت زدن، اظهار جاه و سلطنت کردن. (غیاث اللغات) : و در فترت دیلم محمد بن یحیی که جد حسنویه بودست پنج نوبت زد و این معنی آیین ماند میان ایشان تا اکنون که اتابک چاولی برداشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
نصف عشر است زیراکه ده بوده عشر را گویند که ده یک باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ / زِ)
کنایه از مدت اندک باشد:
این پنج روزه مدت ایام آدمی
آزار مردمان نکند جز مغفلی.
سعدی.
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی.
سعدی.
- امثال:
هر کسی پنج روزه نوبت اوست.
- پنج روزۀ دنیا، کنایه است از مدت عمر
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پنج سوره از قرآن که سورۀ یس، فتح، واقعه، ملک و نباء باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنج روزه
تصویر پنج روزه
آنچه پنج روز طول کشد، مدت اندک. یا پنج روزه دنیا. مدت عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج شعبه
تصویر پنج شعبه
پنج شاخه، پنج سهش پنج حس
فرهنگ لغت هوشیار
سپاهی که پنج فوج داشته باشد و بعربی آنرا خمیس گویند: مقدمه قلب میمنه میسره و ساقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج گوشه
تصویر پنج گوشه
پنج گوش
فرهنگ لغت هوشیار
پنج پستا (نوبت) پنج بار دهل زدن در سرای شاهان نوبت پنج وقت که بر در پادشاهان زنند و این از عهد سلطان سنجر مقرر شده است و پیش از آن سه نوبت میزدند و بعد از آن هفت نوبت پنج وقت نقاره باشد که در شبان روز بر در سرای سلاطین می نواختند، پنج چیزی که مینوازند چون دهل و دمامه طنبک و نای و طاس، پنج آلت اعلام جنگ که دهل و دمامه و طبل و سنج ودف باشد، اوقات نماز پنجگانه پنج وقت نماز
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ نُ بَ))
پنج بار نواختن کوس یا دهل و نقاره در مدت شبانه روز بر در سرای سلاطین، پنج وقت نماز
فرهنگ فارسی معین
پارچه ای به عرض پنچ چله که هر چله ی آن به عرض یک وجب و چهارانگشت
فرهنگ گویش مازندرانی